شاید بیایی اگر بخواهی رسیدن را غروب را منتظرم آن سان که دیگر انگار در عمق قصر طلایی خورشید صد ها عنکبوت سیاهی لانه کردهاست وکسی نیست که سهمم کند حباب مقدس یک شعله روشنایی را غروب را منتظرم اکنون وسکوت را نیز هم سکوت یعنی دو راهی رخوت و دو باره زیستن بگو که گاه حادثه بر سر کدامین راهی؟ انتخاب باید کرد نگاه یأس مرا به ساقه ی طردعدالت آذین نیست وسرنوشت مسدود کبوتر را به دار هزار توی عصر میله باید ریخت ومیوه ی مسموم قناری را به طنازی شکوهانه به عمق هرگاه شهر کوران ریخت غروب را منتظرم اکنون تو می آیی نمی دانم ! مرا به گاه سحرگاه جرعه جرعه خفت آموختند و دهانم را لحظه لحظه به میخ عاریت می دوختند و آنگاه تو بودی که در امتداد سایه وار خویش بر مدار خزان چرخیدی و ندیدی که رفت وتو رفتی واو مرد وتو مردی واو سوخت وتو سوختی وانگار هرگز میان تو و کبوتر ها چون دو خط موازی قراری از سر تلاقی نیست وافسوس که تو می آیی می دانم زمانی که از منم منی باقی نیست افسوس ! افسوس !
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
کتاب و
آدرس
bitoam.LoxBlog.ir لینک
نمایید سپس بر روی کادر کلیک راست نمایید تافعال شودوبعد از آن
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
<